می شوند از سرد مهری دوستان از هم جدا برگها را می کند باد خزان از هم جدا
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی غنیمت است چنین شب که دوستان بینی
روز وصال دوستان دل نرود به بوستان یا به گلی نگه کند یا به جمال نرگسی
به چشم دوستان ناقابلم، باشد، ولی ای دوست طلا را با ترازوهای بقالی نمی سنجند
من خوشبختم که چیزهای فوق العاده ای در زندگی ام دارم خانواده، دوستان و خداوند هر روز به همه آن ها فکر می کنم
خنجر از پشت می زنند چه دوستان خجالتی دارم من...
سیب و انار و پسته، شیرین و ترش و شور طعم اصیل یک شب یلدای مشرقی ست حالا که دوستان همه جمعند دف بیار چشم انتظار صد دل شیدای مشرقی ست