پنجشنبه , ۲۲ آذر ۱۴۰۳
می شوند از سرد مهری دوستان از هم جدا برگها را می کند باد خزان از هم جدا...
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی غنیمت است چنین شب که دوستان بینی...
روز وصال دوستان دل نرود به بوستان یا به گلی نگه کند یا به جمال نرگسی...
به چشم دوستان ناقابلم، باشد، ولی ای دوستطلا را با ترازوهای بقالی نمی سنجند...
روز وصال دوستان دل نرود به بوستانیا به گلی نگه کند یا به جمال نرگسی...
من خوشبختم که چیزهای فوق العاده ای در زندگی ام دارمخانواده، دوستان و خداوندهر روز به همه آن ها فکر می کنم...
خنجر از پشت می زنندچه دوستان خجالتی دارم من......
سیب و انار و پسته، شیرین و ترش و شورطعم اصیل یک شب یلدای مشرقی ستحالا که دوستان همه جمعند دف بیارچشم انتظار صد دل شیدای مشرقی ست...