شهر از صدا پُر است ولی از سخن تهی...
صرّاف سخن باش و سخن کمتر گوی چیزی که نپرسند تو از پیش مگوی
شهر از صدا پُر است ولی از سخن، تهی
موسیقی ادبیاتِ دل است آنجا که سخن خاتمه مییابد ، موسیقی آغاز میشود ...
وقتی که چشم لال و زبان، کور و کر شود زخم آن زمان زبان به سخن باز میکند...
ریشه سالم ماندن از لغزشها ، اندیشیدن پیش از عمل کردن است و سنجیدن پیش از سخن گفتن
عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت چه سخنها که خدا با منِ تنها دارد ...
به تازگی با هیچ کسی شوخی ، حرف تازه ای کوچک ترین سخنی حتی ، ندارم... خسته ام... خیلی جدی میروم... خیلی جدی تر دیگر برنمیگردم
عرصه ی سخن ، بس تنگ است، عرصه ی معنی فراخ است، از سخن ، پیش تر آ، تا فراخی بینی و عرصه بینی.