دوشنبه , ۵ آذر ۱۴۰۳
روزگاری ست که سودای تو در سر دارممگرم سر برود تا برود سودایت ...! ️️️...
روز وصال دوستان دل نرود به بوستانیا به گلی نگه کند یا به جمال نرگسی...
قصه به هر که میبرم فایدهای نمیدهدمشکل درد عشق را حل نکند مهندسی...
هنوز با همه بدعهدیت دعاگویم...
ذوقی چنان نداردبی دوست زندگانی......
دنیا خوش است، مال عزیزست و تن شریفلیکن رفیق، بر همه چیزی مقدم است ......
با من هزار نوبت اگر نامهربانی کنیای دوست دل من همچنان مهربان توست...
مرا دو چشم به راه و دو گوش بر پیغامتو فارغی و به اَفسوس میرود ایام ......
هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزدوین طبع که من دارم با عقل نیامیزد......
دری به روی من ای یار مهربان بگشاکه هیچکس نگشاید اگر تو در بندی...
دَمی با دوست در خلوت ،بِه از صد سال در عشرت !...
دیده را فایده آن است که دلبر بیندور نبیند چه بود فایده بینایی را...
پیام دادم و گفتم بیا خوشم میدارجواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو...
صبح می بوسم تو را ، شب توبه میگیرد مراصبح مشتاقم ولی شب حال استغفار نیست...
بی حسرت از جهان نرود هیچ کس به درالا شهید عشق به تیر از کمان دوست...
دردی از حسرت دیدار تو دارم که طبیبعاجز آمد که مرا چاره درمان تو نیست...
عیش است بر کنار سمنزار خواب صبحنی، در کنار یار سمن بوی خوشتر است...
تو درخت خوب منظر ، همه میوهای ولیکن چه کنم به دست کوته که نمیرسد به سیبت...
خوش تر از دوران عشق ایام نیست ......
بی جواب ترین سوال دنیاهمونجاست که سعدی میگه:من چرا دل به تو دادمکه دلم میشکنی؟؟...
تو را که درد نباشد زِ درد ما چه تفاوتتو حال تشنه ندانی که بر کناره جویی...
گفتیم عشق رابه صبوری دوا کنیمهر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است...
دنیا خوشست و مال عزیزست و تن شریفلیکن رفیق بر همه چیزی مقدمست......
تا مگر یک نفسمبوی تو آرد دم صبح...
پیری وجوانی پی هم چون شب وروزندماشب شدو روز آمدو بیدارنگشتیم...
گل نسبتى ندارد با روى دلفریبتتو در میان گلها چون گل میانِ خاری...
در کوی تو معروفم و از روی تو محرومگرگ دهن آلوده یوسف ندریده...
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یاراگر تو شکیب داری طاقت نماند ما راباری به چشم احسان در حال ما نظر کنکز خوان پادشاهان راحت بود گدا را...
ای کاش نکردٖمی نگاه از دیدهبر دل نزدی عشق تو راه از دیدهتقصیر ز دل بود و گناه از دیدهآه از دل و صد هزار آه از دیده...
به گلستان نرومتا تو در آغوش منی...
بر آنم گر تو باز آییکه در پایت کنم جانی......
مجال خواب نمی باشدمز دست خیال...
تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم...
با من هزار نوبت اگر نامهربانی کنیای دوست همچنان دل من مهربان توست...
صلحست میان کفر و اسلامبا ما تو هنوز در نبردی......
گر بی تو بود جنت بر کنگره ننشینمور با تو بود دوزخ در سلسله آویزم...