پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
نبردهوا بس ناجوانمردانه سرد استغزلها با رباعی در نبرد استدر این بازار سرد شاعرانهدلم تنها اسیر کوه درد استشاعر:حسن سهرابی...
بی تو، مثل خانه ی ارواح ، بی در و بی پیکر هستمسرنوشتِ بیابان خشکیده تا نهایت یکسر هستمبی تو... بتکده هایم را درهم شکسته با تبرش ابراهیمویرانه ، خسته ، ریخته ، پاشیده بتکده ی بی آذر هستمعرب گوشت های مرا خورده، موغول استخوان جناق ام راجز لاشه ی علیل ، چیزی نمانده از بدنم ، اگر هستمبی تو طی کردم همواره ، هر روزِ جنگهای گذشته را تا در نبرد من و تاریخ ، افتاده از کلاهِ نبرد سر هستم...
آنگاه که ماه و خورشید در نبردندنفس خورشید تنگ شده آرام آرام به خواب میروداز رحم تنگ بنفشه گون طارم هزار نوزاد نارس بیرون میجهددراین میان صورت ماه گرد چهره پدیدار میشودگهواره زمین با لاله های سرخ سر میدهندنوای لالایی را...
به نام خالق اونمیدونم آخرین باری که با غرور غیر قابل نفوذم به یک نفر نگاه کردم کی بود..اصلا غرور چه بود؟؟آره..کی فکرش را میکرد.چه کسی فکرش را میکرد قراراست منی تازه متولد شود.غرورم را از تن کندم.آن را تا زدم و کناری گذاشتم.فرصتی به خود دادم و جامه ی عاشقی به تن کردم.چشمانی که بی احساس بودن در آن ها موج میزد را بستم.مکث کردم..و سپس آن هارا پر حرارت باز کردم.به دستان خودخواه و مستقلم نگاهی انداختم..برایم غریبه بودند.آن هارا شستم..باز هم شستم.خشکش...
وقتی تلاش میکنی همه چیز راکنترل کنی،هیچ لذتی نمیبریآرام باش،نفس بکش،رها کنفقط درلحظه زندگی کن..به رنجهایت اهمیت نده تا کمرنگ شود .امروز، جوری بی پروا باش و بِایست؛جوری محکم و آماده ی نبرد باش؛که کسی فکرش را هم نکند، دیروز؛چند بار، زمین خورده ای...
شنبه هاشروع پرشرری ستمیان من و دل و نبردو جهد و جهادبرای رسیدن به تو...
قهرمان کسی است که پیوسته انسان باشد؛گاهی ضمن نبرد با دیگران و گاهی در جنگ با خود....
صلحست میان کفر و اسلامبا ما تو هنوز در نبردی......
عشق می بازم که غیر از باختن در عشق نیستدر نبردی اینچنین / هر کس به خاک افتاد برد...
در من گرگی است زخمیو خسته از نبرد های پی در پی برای زندگیدر گوشه ی غاری نشستهو زخمهایش را می لیسد!وای از روز انتقام...همه را غار نشین خواهم کرد!...
آتشنشانان با حماسه آفرینی های خود در نبرد با شعله های خانمان سوز، جوانه های امید را از بستر خاکسترها می رویانند.هفتم مهر ماه روز آتشنشان گرامی باد...