پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تیر نگاهتعطر هوایتو زنگ صدایتسلاح های مرگبارندحتی برای من!فیروزه سمیعی...
در این روزگاران شلوغتنهایی را به دوش می کشم من ایستاده تیر خورده ام...!!...
مگر می شود آدم دلش برای این ترافیک های سنگین ، هوای آلوده و شهرهای ساده تنگ شودآخر چه چیز اینجا دلتنگی دارد که از آن سر دنیا بیایند اینجا ، هوس اینجا را بکننداما با خودم گفتم شاید دلشان حلیم داغ ساعت ۶ صبح بخواهد ، یا یک مشت نخودچی کشمش که مادربزرگ بریزد توی جیبشان ، بخواهند کنار جاده_شمال لواشک بخرند ، شاید دلشان کرسی شب یلدا بخواهد نه درخت کریسمس ، گفتم شاید قرمه سبزی های فرنگ هرچقدر هم خوب باشد به دهانشان مزه نمی کند ، شاید از سیگار های فی...
خنده ات اردیبهشت و رفتنت آبان عمرمآتش چشم تو بهمن، بوسه ات گرمای تیرارس آرامی...
اسم رمزناگهان خورده زمین زلزله و غوغا شدو سپس خرمنی از آتش و خون برپا شدتیر بی وقفه به دیواره سنگر می خوردزیر خورشید منور شب واویلا شدگرچه خمپاره به زخم بدنش می باریدانفجاری شد و هر قطعه از آن صدتا شدخاکریزی که همآوای شب حادثه بودبا شن و خاک و هوای نفسش یکجا شدخون غیرت قفس سینه او را طی کردمرغ طوفانی خوش بال و پر دریا شدبعد از آنی که به دامان شقایق پیوستکوله بارش پر از آوازه ی یا زهرا شداسم رمزیکه شب حمله ب...
ای کاش این خردادرخ دادِ آمدنت بشود آن وقت تیر که هیچکلِ تابستان را بهمبارکیِ آمدنت چراغانی می کنمحضرت یار.......
عشقت مرا تسخیر خواهد کردهر ماه من را تیر خواهد کردوقتی بگویی عاشقم هستیحال جهان تغییر خواهد کرد...
تیر که ماه نیستکلکسیون آدمای جذابه...
بخند که خنده هایت همیشه بوی نوی بهار را میدهد بخند که حتیتیر هم حریف گلهای پیراهنتنیست......
این تیر کمان لبخند تو را می خواهد تا بکشد هر چه غم است در دل ما را......
وقتی که نیستیماه در کأسه ی آبی که پشت سرت ریختممی افتد و بال بال می زندو دستی بر شانه های تو می گذارمکه برگردیماه که از پشت بام پدرلابه لای البرزجاباز کرده بودبأم به بامحوض به حوضآب به آببه کاسه ی من رسیدهحالا که دوباره ی منماه از پشت شانه اتدست تکان می دهداردیبهشت سور به پا می کندتیرجشن ارش می گیردو سفید رود با ان چین و شکن دامن اشروبه روی تو می رقصدچگونه رد پاهای ماه راتا البرز دنبال کنممن از...
با یک تیر گرفتمهزار نشانه ات،هم رفته امهم فراموش کرده ام....
بیا تا بهار را بدرقه کنیمکاسه ای آب بریزیم پشت سرش تیر میتواندشروع فصلی باشدپر از خواستنت ......
خدای تیر گلوگاه غم مرا بشناسبرای عرض ادب آمدم مرا بشناس...
قدرتِ عشق بنازم که به یک تیر نگاهجانِ شیرین بسپارند دو بیگانه به هم !...
با ارزش ترین متاع در دنیا زمان است درست مانند تیری که از کمان رها شده ، هیچگاه باز نمیگردد ......
بی حسرت از جهان نرود هیچ کس به درالا شهید عشق به تیر از کمان دوست...
بخشیدنِ بعضیها مثل یک گلوله دادن بهشه که اون تیری که خطا به سمتت شلیک کرده رو جبران کنه !...
آنقَدَر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شدکاسه ی صبرم از این دیر آمدن لبریز شد تیر دیوانه شد ، مرداد هم از شهر رفتاز غمت ، شهریور بیچاره حلق آویز شد...
چشم تو روى من غم زده شمشیر کشیدقلب من یاد تو افتاد فقط تیر کشید...
تنهاییآنقدر ها هم درد ندارد...اما خدا نکندتنهاترت کنند آن موقع از دردتا مغز استخوانتهی تیر میکشدهیتیر میکشد......
مزن تیر خطا آرام بنشین و مگیر از خودتماشای شکاری را که از دست تو خواهد رفت...
تیر از کمان رها شد/ با حلقت آشنا شد/ با تیر حرمله، آه/ سر از تنت جدا شد قربان روی ماهت/ آخر چه بُد گناهت/ منگر چنین به بابا/ می میرم از نگاهت پرپر زدی به دستم/ دیدم، تنت، شکستم/ حیران شدم عزیزم/ گریان به تو نشستم...
جان تو ای علمدار در راه دین فدا شدغرقه به خون شدی و دست از تنت جدا شدبا چشم تیر خورده دادی ز جان سلاممای خفته در یَمِ خون سقای تشنه کاممزینب میان خیمه آه از غمت کشیدهچشمت ز تیر دشمن چون مشک تو دریدهجا دارد أَر گریبان گردد زماتمت چاکافتاده ای ز مرکب بی دست بر روی خاکبا پهلوی شکسته با قد و قامت خم زهرا به دیدن تو آمد ز عرش اعظم...
ای طفل شیرخواره لای لای علی اصغرحلق تو پاره پاره لای لای علی اصغربر حالَت ای ستاره گِریَد دو چشم مهتابتیر سه شعبه آمد آخر شدی تو سیراب...