یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
در آی از دَرَم ای صبح آرزومندانکه سوخت شمع من از انتظارِ خندهى تو...
ارامش خاطر می دهم دل را برای دیدن ات سوخت و جزغاله شد ارزوهایم ....
گفت میروم؛و رفت....مَرد بود ،پای حرفش ماند....گفت میروم؛نرفت...زن بود ،پای حرفش سوخت......
دلم تنگ استبرای کسی که نمیشود اورا خواستنمیشود او را داشتفقط می شود سخت برای او دلتنگ شدو در حسرت آغوشش سوخت.....
خاطرهها شاید سوختى باشد که ،مردم براى زنده ماندن مىسوزانند...
دلم تنگ است...برای کسی که نه میشود او را خواست... نه میشود او را داشت. فقط میشود سخت برای او دلتنگ شد!و درحسرت آغوشش سوخت ......