پیش چشم همه از خویش یلی ساختهام پیش چشمان تو اما سپر انداختهام
بی تو تقویم پر از جمعه بی حوصله هاست و جهان مادر آبستن خط فاصله هاست
تو نباشی من از آینده ی خود پیرترم از خر زخمیِ ابلیس زمین گیر ترم
خنده های نمکینت،تب دریاچه ی قم بغض هایت رقمی سردتر از قرنِ اتم
چمدان دست تو و ترس به چشمان من است این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است...
زندگی یک چمدان است که می آوریش بار و بندیل سبک می کنی و می بریش خودکشی،مرگ قشنگی که به آن دل بستم دسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم...
من که خود زاده ی سرمایِ شبِ دی ماهم ! بی تو با سردیِ بی رحمِ زمستان چه کُنم؟!
سنی ندارد عاشقی کردن فرقی ندارد کودکی ، پیری هروقت زانو را بغل کردی یعنی تو هم با عشق درگیری
من شاهدِ نابودىِ دنیاى منم باید بروم دست به کارى بزنم ...
تلخی بی کسی ام قهوه ی مر غوبم کرد