شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
کاش آنجا که تو رفتی، غم عالم می رفتکاش این غربت جمعی، همه باهم می رفت...
فردا دوباره روز از نو روزی ام از نودیگه تویی و روزگارت، من نیستم دیگه...
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم...
زیادت راکه دزدیدند؛کمت را آرزو کردم...!...
عین مرگ است اگر بی تو بخواهد برود،او که از جان خودت دوست ترش میداری...
لیلی تو ندیدی که چه با من کردندمردم چه بلاها به سرم آوردند...
.خدایا...این درد جهانی شده رادوربریز!...
دنیا تورو رنجوند و راهی کردای خاک عالم توو سر دنیا...
عینِ مرگ استاگر بی تو بخواهد بروداو که از جانِ خودتدوست ترش میداری!...
خوب است که برگشتیاین شعر جنون کم داشت......
دستان دلم بالاست...تسلیم دوخط شعرم!...
من زیستنم قصه ی مردم شده استیک تو وسط زندگیم گم شده است....
یادش همه جا هست، خودش نوشِ شماای ننگ بر او، مرگ بر آغوش شما...
شده دلتنگ شویغم به جهانت برسد؟...
باز همبانیِ یخ کردن چایم ،تو شُدی...
من همانمکه شبی، عشق، به تاراجش برد...
جاده بهانه است مقصود چشم توستمن راهی توام ای مقصد درست...
ای عشقِ پدر نامرد سر سلسله ی اوباشاین دم دم اخر را این بار به حرفم باش...
دل به دریا زده ای پهنه سراب است نرو،برف و کولاک زده راه خراب است نرو...!...
دوست دارم که خودم پشت خودم باشم و بس...
کسی بین ما جز غمی ناگهان نیست...
من خداوند بیستون بودمتو به فکر کدام فرهادی؟! ....
پیش چشم همه از خویش یلی ساختهامپیش چشمان تو اما سپر انداختهام...
بی تو تقویم پر از جمعه بی حوصله هاستو جهان مادر آبستن خط فاصله هاست...
تو نباشی من از آینده ی خود پیرترماز خر زخمیِ ابلیس زمین گیر ترم...
خنده های نمکینت،تب دریاچه ی قمبغض هایت رقمی سردتر از قرنِ اتم...
چمدان دست تو و ترس به چشمان من استاین غم انگیزترین حالت غمگین شدن است......
زندگی یک چمدان است که می آوریشبار و بندیل سبک می کنی و می بریشخودکشی،مرگ قشنگی که به آن دل بستمدسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم......
من که خود زاده ی سرمایِ شبِ دی ماهم !بی تو با سردیِ بی رحمِ زمستان چه کُنم؟!...
من شاهدِ نابودىِ دنیاى منمباید بروم دست به کارى بزنم ......
تلخی بی کسی امقهوه ی مر غوبم کرد...