سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
گفتی که می خواهم تو راگفتی و تو زیرَش زدییک روز معشوقه ت بُدَمیک روزِ دیگر، دیگری!یک روز ابرِ بارشییک روز چترِ خواهشیجانِ دلم آخر بگومستی تو یا مجنون وشی؟!شیما رحمانی...
گلویِ اتفاق را فشردم؛تقدیر ناله کرد! شیما رحمانی...
گَرچه سوزاند بال هایم اواما؛ مقصدَم پرواز استآسمان هم؛ وسعتِ پرواز فراوان داردو من از؛ دوده یِ خاکسترِ خویشرهِ پروازم هست. ✍شیمارحمانی...
خوب یا بَدَش را من نمی دانم!اما؛دلم گیرِ نگاهی شد،که در عمقش؛هزاران جنگلِ سرسبز پنهان بودو دریائی در آن پیدا؛که پایانَش نمی دیدماما؛دریغ و صد هزار افسوسخطا کردمخطا کردمخطا کردم.✍شیمارحمانی...
نبضِ باران را گرفتمتا؛نمیرد رازقی...
بخندوقتی می خندی میگم غصه رو بی خیالش...
عشقمهمیشه بخند...