در بلا هم می چشم لذات او مات اویم مات اویم مات او
عشقبازیست، نه بازی که مرا مات کنی... نازنینا دل من صفحه ی شطرنج که نیست!
در صفحه ی شطرنج دل مات رخ ماهت شدم سرباز عشقت گشتم و یکباره گمراهت شدم
مات چشمهایت هستم تو فقط نگاهم کن سرمیکشم قهوه تلخ چشمانت را
چون مات توام دگر چه بازم ...؟
چون مات توام دگر چه بازم...؟
پی به معنی بردهام در عالم صورت پرستی گر تو محو صورتی، من مات صورت آفرینم
تو براستی ُرخت را در شطرنج چشم ھایم قراردادی که ھمه چی جلوی چشم ھایم مات شد جز تو
آذر یادش رفته که پاییز است! نمیبارد، فقط یخ میزند! به گمانم کسی به طرز فجیعی تنهایش گذاشته، وگرنه اینگونه ماتش نمیبرد!
گفته بودى که چرا محو تماشاى منى آنچنان مات که حتى مژه بر هم نزنى مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی
آذر یادش رفته که پاییز است... نمی بارد ، فقط یخ میزند به گمانم کسی به طرز فجیعی تنهایش گذاشته و گرنه اینگونه ماتش نمیبرد...
من مات توام... شاه دلم باش
عاقبت دیدی که ماتت کردو رفت
لبخند که میزنی مات تصویرت میشوم زل میزنم به چشمهایت زیر لب آهسته میگویم چه کردی با من نازنین؟ تا دنیا دنیاست عاشقت میمونم