پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تنها تورا تا به انتهای دوست داشتن ، دوستت دارم...
رفت، به گمانم کسی منتظرش بود که اینگونه مرا زود رها کرد...
مرا،خوابی احتیاج استکه تعبیر کند آمدنت را....
کشتی به ساحل نمیرسدگر ناخدا ، خیال خدایی کند...
وقتی بودنت بهش آسایش نمیدهبا نبودنت به غرورت آرامش بده...
من برایت عاشقانه مینویسموتوبرای او، عاشقانه میخوانیعشق چقدر، ساده میان ما میچرخد...
برماندنت اصرار نخواهم کرد. همین یک لحظه را باش،این لحظه را یک عمر زندگی خواهم کرد...
من که اهل ماندن بودمتو با سرمای نگاهت هلم میدادی...
او مرا مجنون چشمانش کرداما نگاهش رو به فرهاد بود...
جهان اعتبارش را به چشمهایش فروختکه دنیا بی نگاهش مفت نمی ارزد....