پاییز دستِ تابستان را با «مهر» می فشارد هم چنان که اندوه قلبِ مرا!
گردش سال فقط یک شب یلدا دارد من بدون تو هزاران شب یلدا دارم
چشم انتظار فصلی هستم... که در تقویم نمی آید... با تو می آید... !
تومیتوانی نیایی..! ولی من نمیتوانم منتظرت نباشم...
زمستان می رود بهار می آید تنهایی می رود تنهایی می آید!
تمامِ روزهای هفته سر در گم ام غروب جمعه که می شود سر از دل تنگی در می آورم!
کاش تنهایی، پرنده بود؛ گاهی هم به کوچ فکر می کرد...