خسته ام
کارد از استخوانم گذشته است
به روحم رسیده
...
دوست خوبم
بالاخره یاد می گیری که احساس رو از چرخه زندگی ات خارج کنی و سخت و محکم باشی و در میان سخت ترین ثانیه ها در حالی که عمیقا کم آورده ای و احساساتت و روحت خدشه دار شده است به اطراف نگاه می کنی و می بینی...
من عاشق همان لحظاتی هستم
که در نامه هایت با کلمات مرا نوازش می کنی
مگر از این احساس بهتر هم هست...
شعر
آخرین شفای اندوه
آدمی است...
دلتنگی
حس عجیبی است
گویی خواهی مرد
اما نمی میری...
امروز همان روز مباداست
همان روزی که دلم سخت معجزه می خواهد
و تو چشم هایت را بسته ای...
مبارک باد
تولد دوباره ات
در جشن میان آسمان و زمین
میان ماه و ستاره
و در آغوش فرشتگان...