
هیچی..
کپی با ذکر نام هیچی
سوگند به نامت
که جز تو هیچ
جان پناهی ندارم
♥🔐
آرزوش نویسندگی بود
شاید هم آرزوش این بود
که شاعری معروف بشه
مبتدی بودوهیچی بلد نبود
گه گاهی قلم به دست میشد
کم کم وارد دنیای شعر شد
باشعر آشنا شد وشاعر شد
گاهی هم ازدنیای شعردورمیشد
باشعرغریبه وغریبه ترمیشد
چون هیچی بلد نبود
یه روز صفحه مجازی رو باز...
دَر اِنتِظارِ پَروانه شُدَن🦋
پاییز آمده است
میخواهد بهارم را باخودش ببرد
من دیوانه می شوم
میفهمی؟! میخواهد مرا دیوانه کند
من دیوانه می شوم
پاییز میخواهد مرا دیوانه کند
یاسم
همه چی به خودت برمیگرده
هر چی بیشتر آدمای اینجا رو جدی بگیری همونقدر بیشتر اذیت میشی
آدمای اینجا رو در حدی جدی بگیر که شخصینشون اجازه میده
نه بیشتر و نه کمتر
تو از سیلی یک باد چیزی رو احساس نمیکنی
اما ضربه یک درخت یا تکه چوبی...
به سوی تو
همچون پروانه اے
شتابان پرواز می کنم
دلم میخواد...
دلم میخواد از همه آدمها دور باشم
دلم میخوادفقط بابهار نارنج تنها باشم
🥺❤🔐
گفت: می دانم که شوری در دل داری
که حتی نمی توانی به زبان بیاوری
از قشنگ ترین حرفها 🥺❤🔐
-تو چشمام نگاه کن باشه؟ یاسم
+تو چشمات نگاه کنم باشه و هیچی...
محو عمق چشمات میشم و
خودموتوخودت میبینم و غرق میشم
❤
دَر آخرتو می مانے وَ دیگر هیچ
مَن هیچی ام
ولی باتو
هَمه چی ام
آدما همه جا بی رحمن یاسم
وقتی ببینن می تونن آزار برسونن
بیشتر تاخت و تاز میکنن
توقوی ترشو وقوی تربمون یاسم
گلوش پُر بغض بود
چشماش پُراَشک بود
بی هیچ واژه ای حرف
قطره قطره اَشک
از چشمانش سرازیر بود
من پوچم
میفهمی پوچ یعنی چی؟!
یعنی هیچی...
یعنی از هیچی برسی به همه چی
یعنی رفیقت میپرسه چی شده
تومیگی هیچی نیست ...
ولی توی هیچی نیست ها
خیلی چیزها هست
یعنی کلی حرف هست که باید بزنم
یعنی دیگه هیچ حرفی رو باور نکن
دلم برای هیچی ها...
من بی طُ هیچ نخواهم
آی همه آرزویِ من
چشم ها گواه اند...
چشم ها گواهی میدهند
که چه زجری کشیده اند
بااین حال سکوت کرده اند
و هیچ دردی رابه زبان نیاورده اند
درعجبم
روزخورشیددرآسمان چگونه میتابد ؟!
که روزگار سیاهی دارم و فروغ روی تو
روشن کننده این روز های من است
عطر بغلت دوست دارم🔐❤
بغلت عطر شعرهاتو میده
عطر شاعر بودنت میده
وقتی بغلم میکنی
وجودم بوی شعر میده
تنهایی چه میکنی؟!
-هیچی نشسته ام به تو فکر میکنم
گاهی به آغوش میکشم تورا
گاهی بوسه میزنم تورا
گاهی نوازش میکنم تورا
وگاهی لبخند میزنم تورا
می خواهم بنویسم...
ازچه بایدبنویسم؟!
این رااصلانمیدانم...
فقط میدانم بایدبنویسم
خسته ام اصلانوشتن باشد برای بعد آخر میدانی؟!
هیچ نوشته ای به ذهنم نمی آیدکه برایت بنویسم...
قلم رالای دفترمیگذاردحوصله اش دیگر به سرمی رود
اتاقش راترک می کندآرام آرام به سمت پنجره می رود
خیره به رهگذارن می شود...