قند تلخ ؟!
حکایت کله قندی است که روزگاری به انتظار نشسته بود در دُکان پیرمردی فرتوت
به امید روزی که در مجلس شادی عروس و دامادی ساییده شود و خوشحالی مردمانی را بنگرد که هنگام آری گفتن عروس به دامادش اشک شوق می ریزند و در بزم شادی شان شهد شیرینش را به ایشان هدیه دهد
اما دریغ و صد افسوس که او را خریدند نه بزم شادی حالی که او رابه عزای جوانی در کنار چای تلخ به مردمان در سوگ تعارف کردند
جوانی که همه ی آرزو هایش را در این دنیای عجوز گذاشته و در گوری سرد آرمیده
بیچاره قند قصه که از تلخی روزگار این جوان کامش تلخ شده بود ، و در سوگ این جوان می شنید از آرزوهای مادرش برای او و گریه های خواهرش برای او
کاش کسی سراغی از معشوقه اش بگیرد که تمام روزگارش همچون شب سیاه شد و هیچ قندی نمی تواند روزگارش را شیرین کند ......!!!!
ZibaMatn.IR