زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

«در سرم نیست بجز وصل تو سودای دگر»
غیر ازین حیف بُوَد از تو تمنای دگر

عمر بگذشت و دگر مهلت دیدار نماند
فرصتی نیست ، مده وعده ی فردای دگر

ز جفا شانه مزن بر مشکن زلف که دل
جز سر زلف تو مسکن نکند جای دگر

صنما جز گل رخسار تو در باغ جهان
منظر چشم مرا نیست تماشای دگر

دل که زد غوطه به دریای محبت دانست
چون تو ای جان نبُوَد گوهر یکتای دگر

جز به سر پنجهٔ غم تار دلم کوک مکن
که بجز ناله نخیزد ، ز دل آوای دگر

گیرم از عشق جگر سوز تو دل بر کندم
نتوانم که دهم دل ، به دل آرای دگر

غم بهزاد ز غم های دگر افزون شد
چه کند با غم عشق تو و غم های دگر

بهزاد غدیری
ZibaMatn.IR



ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید

انتشار متن در زیبامتن