زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

نگاه خبیثش را بین افراد حاضر در ضیافت گرداند و روی یک نفر ثابت ماند؛ دختر انسان.
سفیدی بدنش در آن لباس سیاه بیشتر جلوه می کرد و حریص ترش کرده بود، رگ های مشخص گردنش دندان های نیشش را بیرون آورد بود؛ تحمل برایش سخت بود و او مجبور بود تا پایان مهمانی این وضعیت را تحمل کند.
چراغ های سرخ رنگ فضا را خوفناک تر کرده بودند و پرده های سیاه دور سالن مانع از ورود نور ماه به داخل می شدند. کاغذ دیواری، میز و صندلی ها، پارکت و حتی در ورودی هم سیاه رنگ بودند. میز آماده بود و غذا ها داخل بشقاب چیده شده بودند؛ اما لیوان ها خالی بود، لیوان هایی که پس از غذا پر می شدند. همه شروع به خوردن کرده بودند.
مزه گوشت خام انسان هنوز زیر زبانش بود؛ اما اکنون زمان نوشیدن بود. به آن دختر، تنها انسان حاضر در جمع اشاره کرد که کنارش بایستد و سپس شروع به صحبت کرد:
- این ضیافت به خاطر تو تشکیل شده
صدای تشویق که بالا رفت، دستانش را از روی بازوهای دخترک دور شکمش حلقه کرد. حرف دختر پوزخند گوشه لبش آورد:
- خیلی داره بهم خوش می گذره
و با صدای آرام حرفش را تأیید کرد. دهانش را به گردن دخترک نزدیک کرد و درست زمانی که سر دختر به سمتش برگشت، دندان های نیشش بودند که شاهرگش را دریدند.
این حس لذت برای یک خون آشام طبیعی بود، نه؟
ZibaMatn.IR

سانیا علی نژاد ارسال شده توسط
سانیا علی نژاد


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید

انتشار متن در زیبامتن