برای هزارومین بار روبه رویش ایستادم وگفتم بگو که دوستم نداشتی باور کن ناراحت نمیشوم
ناگهان با بغض گفت : درلحظه به لحظه لجبازیت گذشته خودم راتماشا میکنم دوست ندارم ناراحت بشوی اما تو دقیقا داری راه من راپیش میروی وکینه نفرت وجودت را پرکرده است وبخشیدن را فراموش کرده ای دقیقا همانند من روزی خودت کنارخواهی زد چون احساس میکنی کنارزده شدی همه را باید کناربزنی و دقیقا مثل چنین روزی عزیزترینت روبرویت می ایستد ومیگوید بگو که دوستم نداشتی باورکن ناراحت نمیشوم
نویسنده عطیه چک نژادیان
ZibaMatn.IR