دست من گیر که این غمزده تنها شده است
عاشقم باش که دل خانه ی غم ها شده است
دل و دین باخته ام من به تمنای لبت
نظری کن که دلم عاشق و رسوا شده است
شب تنهایی ما را که نباشد سحری
لااقل شمع شبی باش که یلدا شده است
به تبسم بگشا غنچه ی لب را و بخوان
که گل از دیدن روی تو شکوفا شده است
ماه من هم نفسم باش که بی نور رخت
خانه ام تارترین خانه ی دنیا شده است
چشم بُگشا و ببین در غم عشقت ای جان
بغضِ بی رحم، گلوگیرِ دلِ ما شده است
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
ZibaMatn.IR