پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دست من گیر که این غمزده تنها شده استعاشقم باش که دل خانه ی غم ها شده استدل و دین باخته ام من به تمنای لبتنظری کن که دلم عاشق و رسوا شده استشب تنهایی ما را که نباشد سحریلااقل شمع شبی باش که یلدا شده استبه تبسم بگشا غنچه ی لب را و بخوانکه گل از دیدن روی تو شکوفا شده استماه من هم نفسم باش که بی نور رختخانه ام تارترین خانه ی دنیا شده استچشم بُگشا و ببین در غم عشقت ای جانبغضِ بی رحم، گلوگیرِ دلِ ما شده استاعظم کلیاب...
×مثل من هیچ کسی آه ،گرفتار تو نیست هیچ کس جز منِ مجنون که سزاوار تو نیست درد شیرینی و ای شور تو افتاد به جان آه فرهاد چو من ،تشنه ی دیدار تو نیست ناعلاج است غم عشقت و درمان نشود مثل من هیچ کسی عاشق و بیمار تو نیست من خودم خواستم اینگونه خرابت بشوم کار دل بوده و اصلا که به اصرار تو نیست در همه عالم و آفاق برای دل من مثل تو، هیچ کسی نیست و تکرار تو نیست...
ز دل، جانا، غم عشقت رها کردن توان؟ نتوانز جان، ای دوست، مهر تو جدا کردن توان؟ نتوان...
بگو که از غم عشق ات چگونه جان برهانم چگونه این همه غم را به هر طرف بکشانم نه پای رفتن از اینجا نه طاقتی که بمانم چگونه دست دلم را به دست تو برسانم...
از غَم عشقت!! از غَم عشقت!!دل شیدا شکست… دل شیدا شکست…شیشه ی مِی در! شیشه ی مِی در!شب یَلدا شکست…شب یَلدا شکست…از بَس که زدم!! از بَس که زدم!!ریگ بیابان به کَف…ریگ بیابان به کَف…خار مغیلان!! خار مغیلان!!همه در پا شکَست…همه در پا شکَست…...