خوابهایم آشفته می دیدند مرا در شبهایی که بختک هراس نفسم را می برید حالا از مرز پیراهنت رد شده ام در کشور تنت پناهنده می شوم تا در اقلیم غربت قریب نگاهت باشم شاید روزی چشمهایت این آشنای بیگانه را در کلبه ی آغوشت به صرف عشق دعوت بدهند
این متن را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.