در سفر عشق تنی بی سرم
در ره عشق آن سر بی پیکرم
آتش عشقت به تنم می زند
سوختم از تنت تبت می پزد
در سفر عشق نباشد پایان
همسفر عشق ندارد سامان
گفتم ای عشق بیا همسفرم
بی تو عمریست که من دربدرم
زیر باران دل شد پریشان
کرد پیرم غم ها از هجران
منم لیلاتر از لیلای مجنون
مرا پیدا کن از دریای پر خون
نباشم روز و شب معنا ندارد
من آن موجم که ساحل را ندارد
ZibaMatn.IR