بسمه تعالی
غصه در دل مثل زر دارم برای آینه
در صدف چندین گهر دارم برای آینه
خنده ام از روی ناچاری ست پیش دیگران
گریه ها در چشمِ تر دارم برای آینه
بر لبم از بی زبانی ، مُهرِ خاموشی نزن
تیغ ها زیر سپر دارم برای آینه
باغ اگر بر من قفس باشد تماشا کردنی ،
باغ ها در زیر پر دارم برای آینه
خار بی برگم ولی از داغِ عشقِ بوستان
لاله زاری در جگر دارم برای آینه
عمرِ کوتاهم اگر با من وفا داری کند
سروِ سبزی در نظر دارم برای آینه
سردی دوران اگر چه دست و دل از من گرفت
باز ، دستی در هنر دارم برای آینه
از سبکدستی شَوم چون پنبه ی مینای مِی
فتنه ها در زیر سر دارم برای آینه
چشم اگر بستم به فرزندانِ دنیا ، عیب نیست
یوسفِ جان در سفر دارم برای آینه
ZibaMatn.IR