عاشقش بودم ولی او هیچ در جریان نبود
برخلاف حال من او هیچ هم حیران نبود
هر چه از زیباییش گویم زبانم الکن است
در کمال و معرفت همپای او خاقان نبود
گفتم از عشقم برایش در شب پائیز و سرد
مست عشقی که بدون او مرا پایان نبود
نیش خندی زد به عشق من به آسانی گذشت
او جوان بود و اسیر عشق ما پیران نبود
من گرفتار غم عشقش ولی او بیخیال
چشم من خیس و ولی چشمان او گریان نبود
در میان آهوان با ناز و زیبا میدوید
او رها بود و برای من ولی جیران نبود
رفت و من ماندم بدون هیچ یار و یاوری
قلب نالان و لبی که بعد او خندان نبود
سجاد یعقوب پور
ZibaMatn.IR