خال آن مه رو ببین، چون شبنم صبح بهار
آن دو چشم مست او، چون جام می در انتظار
زلف او چون حلقه های مشک و عنبر در نسیم
عقل و جان را بسته زنجیر آن گیسو، در حصار
لب چو لعلش بوسه گاه آرزوهای دل است
هر کجا باشد نگاهش، نور و شادی بی قرار
در میان جمع یاران، چون مهی در آسمان
چون که او آید به مجلس، دل ز شوق آید به کار
درد عشقش را دوا جز با نگاه او مباد
هر که او را دیده باشد، جز به او دلبر مدار
چشم او چون آفتاب و روی او چون ماهتاب
در دل شب های تاریک، نور او باشد نگار
هر که با او هم نشین شد، بخت او گردد بلند
در کنار او نشستن، چون بهشت است بی غبار
آن قد و قامت چو سرو، آن رخ و لب چون بهار
هر که او را دیده باشد، دل دهد در هر کنار
عشق او چون آتشی در جان عاشق می زند
هر که او را دوست دارد، دل به او بسپارد
در میان جمع یاران، او نگین و دیگران
هر که او را دیده باشد، دل شود ز او خمار
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR