به یاد آن نگاه او که دل را بی قرار آرد
به عشقش عهد و پیمان را به دل همچون بهار آرد
ز هر لحظه که می گذرد، نشان از مهر او دارم
به هر دم یاد او دل را به اوج افتخار آرد
به هر گلبرگ و هر شبنم، ز عطرش بوی جان دارم
به یادش هر نفس جان را به سویش رهسپار آرد
در آن کویی که جانان است، دلم را آشیان دارم
به شوق دیدنش هر دم، دلم را بی قرار آرد
اگرچه دوری اش سخت است و جانم را به لب آرد
به امید وصالش من، دلم را در کنار آرد
به هر سویی که رو آرم، نشان از روی او دارم
به سویش چشم امیدم، دلم را در مدار آرد
در این وادی که سرگردان، به دنبال وصال او
به هر سنگی که برخوردم، دلم را استوار آرد
در این دنیای بی رحمی، که عشقش مرهم جان است
به یادش هر غمی را من، چو شیرین یادگار آرد
در آن لحظه که دیدارش، به چشمم جلوه گر گردد
به شادی های بی پایان، دلم را در کنار آرد
به پایان می رسد این شب، به صبحی روشن و زیبا
به امید دیدن رویش، دلم را در قرار آرد
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR