نیست در دل جز غمت، در دیده جز رویت نشان
هر کجا بینم تو را، گردم فدایت بی گمان
گر چه دوری از برم، نزدیک تر از جان منی
می شود هر دم فزون عشقت در این قلب و روان
آتش عشقت مرا سوزانده تا مغز استخوان
هر نفس با یاد تو، می سوزم و گردم دخان
در خیال روی تو، شب ها سحر کردم بسی
صبح شد، اما نشد از مهر رویت کم نشان
گر چه عالم پر شود از ماه رویان سر به سر
من نبینم غیر تو، ای شاه خوبان جهان
بی تو هر دم مرده ام، با یاد تو زنده شوم
زندگی بی روی تو، باشد چو زندان جاودان
گر بخواهی جان من، تقدیم جانان می کنم
کی بود ارزنده تر از جان من، این ارمغان؟
چشم مستت می برد از من قرار و طاقتم
می کشد هر لحظه ام در بند زلفت ناگهان
گر تو را بینم، شوم از خود برون، مدهوش و مست
وز غم هجران تو، گردم چو شمع آتش فشان
عشق تو در جان من، چون شعله ای افروخته
تا ابد خواهد بماند، این چنین گرم و جوان
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR