از فلک برخاست آوای غم انگیز نهان
ناله ی نی گشت همراز دل سوزان جهان
در شب یلدای هجران، شمع وصلی برفروخت
تا بسوزد پرده ی ظلمت ز رخسار زمان
چشم مستش فتنه ها در خواب ناز انگیخته
لب لعلش می چکاند قطره ی جان از دهان
زلف پرچینش به دام افکنده صد صیاد را
عقل و دل را کرده سرگردان چو گرد کهکشان
از نگاهش آتشی در سینه ها افروخته
می رود تا عرش اعلا شعله ی آه نهان
گر چه صد ره توبه کردم از می لعل لبش
باز مستم کرد ساقی با شراب ارغوان
در طریق عشق، جان دادن بود آیین ما
زنده ماندن ننگ باشد پیش یاران و رقیبان
بحر معنی موج زد از خامه ی گوهربار من
تا کند غواص معنی را ز لفظم در فشان
چون غزال وحشی از من می رمد آن سیم تن
من به صد حیله نهم دام محبت در میان
گر چه پنهان می کنم راز دلم را در سخن
می شود فاش از نگاهم سِرّ عشق جاودان
از غم هجران او خون گشت دل چون لاله ها
داغ عشقش بر جگر شد همچو مُهر سرخ جان
در خم گیسوی او گم گشته ام چون تار مو
کی توان یافت از این سودا رهایی؟ ای امان!
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR