چشم مستت، جام می را تشنه ی مینا کند
زلف پرچینت، دل شب را پر از سودا کند
آتش عشقت، چو شمعی در شبستان دلم
هر نفس صد شعله از جان و تنم پیدا کند
ناوک مژگان تو، چون تیر قضا بی امان
سینه ی عشاق را صد چاک بی پروا کند
لعل لبهایت، شراب ناب را بی رنگ کرد
تا مگر یک جرعه از جام وصالت وا کند
گیسوی مشکین تو، در تاب و شکن چون مار زلف
عقل را از خویشتن بیگانه و شیدا کند
چشمه ی نوشت، حیات جاودان بخشد ولی
تشنگان را هر دم از خود دورتر، دریا کند
ابروی چون ماه نو، در طاق محراب جمال
قبله ی حاجات را هر لحظه دل آرا کند
خال هندویت، به گرد لعل لب چون نقطه ای
معنی عشق را در دفتر دل املا کند
نرگس شهلای تو، با غمزه ی جادوگرش
صد هزاران فتنه در یک دم به پا غوغا کند
قامت سروت، چو در باغ وصال جلوه کرد
قمری عاشق، هزاران ناله و آوا کند
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR