بی خودی بی خودی دل می...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن دلتنگی عاشقانه
- بی خودی بی خودی دل می...
بیخودی، بیخودی
دل میبازم به خیابونای خیس،
به چراغای خاموشی که هیچوقت نگفتن: دوستت دارم.
بیخودی، بیخودی،
دست میکشم روی دیوارای ترکخورده،
انگار خاطرهها هنوز نفس میکشن.
چشم میدوزم به چراغ قرمز،
که سبز شه—ولی نمیشه.
بیخودی، بیخودی،
یه آهنگ تکراریو صد بار پلی میکنم،
شاید یه جای قصه عوض شه.
یه شمارهی قدیمی رو هنوز حفظم،
شمارهای که هیچوقت قرار نیست بگیرم.
از کنار یه کافهی متروکه رد میشم،
هر بار، انگار منتظرم بوده.
بیخودی، بیخودی،
میخندم به پیغامای نصفهشب،
که تهش هیچ جوابی نداره.
تو آینه زل میزنم،
شاید یه روز، یه غریبه ببینم.
ولی انگار عادت کردم به ادامه دادن،
حتی وقتی چیزی برای ادامه دادن نیست.
بیخودی، بیخودی،
گوشی رو باز میکنم، میبندم،
نه کسی پیام داده، نه قرار بود بده.
عکسای قدیمی رو اسکرول میکنم،
یه لحظه مکث، بعد رد شدن.
استاتوسای تکراریو میخونم،
انگار یکی باید یه چیزی بگه—ولی نمیگه.
آخرش گوشی رو پرت میکنم روی تخت،
چند دقیقه بعد، دوباره برمیدارم...
مگه زندگی خودش یه بازی الکی نیست؟
تفسیر با هوش مصنوعی
این شعر، حس پوچی و ناامیدیِ فردی را به تصویر میکشد که در چرخهی روزمرّهی بیمعنا گرفتار شده است. او به دنبالِ عشق از دست رفته و خاطرات گذشته میگردد و با تکرار بیفایدهی اعمال، سعی در فرار از تنهایی و بیحوصلگی دارد. این تکرارها، نشان از عادت به رنج و پذیرشِ وضعیت موجود دارد، حتی اگر زندگی را بازیِ بیهودهای بداند.