متن احساس پوچی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات احساس پوچی
زندگیم یه جوری شده، که مغزم به گوشه نشسته، داره به حال این بشر تاسف میخوره و کلا مقاومت میکنه، در برابر فهم اینکه این اتفاقا داره برای خود من میافته.
ذره ذره آب مى شویم و هیج نمى فهمیم از گذر زمان ما به یکباره نمى میریم آرام آرام در حال مردنیم واین قانون زندگى ست؟؟زیبایى پشت آلودگى ها مانده و زشتى و سیاهى سیطره انداخته بر همه جا؟!نگاهت سفیدی وزردى نور رو نمى بیند !همه چیز تیره و مات...
این ساعت پوسیده چرا میچرخد
تقویم جفا بر جگرم میخندد
.دیگر نزن این نای غم آلود مرا
دیگر نکش این خستگی فرسود مرا
من مرده ام از بس که شبیه همهام
با چشم تو انگار من آن غریبه ام
ای عشق تویی قاتل و من کشته تو
ویران شده ی...
خسته از دنیای اجباری،
که نامش زندگیست.
در خلأ نگاهت، من پژواک خویش را گم کردهام…
و تنها سکوت حرف میزند.
اکنون بنظر می رسد صبور تر شدهام اما چراغی در وجودم خاموش شده است که دوست داشتم تا ابد روشن بماند.
دره ی بی توبودن...
آنقدر عمیق است که
من از همین جا تنهایی را با تمام وجودم حس میکنم
همه ما یک روز
یک جایی، با یک اتفاق
تمام وجودمان را از دست داده ایم
بی آنکه قلب هایمان از تپش بایستد.
ولے بزرگترین از دست دادن اینہ ڪہ آدمیزاد
خودش رو از دست بدہ، یهو بہ خودش بیاد
ببینہ جورے عوض شدہ ڪہ خودش هم
خودش رو نمیشناسہ.
**دردی که ماند**
نگاهت نمیکنم،
سخنی نمیگویم،
به رویت نمیآورم.
اما در من،
چیزی نفس میکشد،
چیزی که نامی ندارد،
اما هر شب،
در گوشهای از قلبم
چنگ میزند.
حق من نبود،
اما سهمم شد.
چیزی شبیه زخم،
شبیه سایهای که
از دیوارها جدا نمیشود.
و من،
با دستهایی تهی،...
بیخودی، بیخودی
دل میبازم به خیابونای خیس،
به چراغای خاموشی که هیچوقت نگفتن: دوستت دارم.
بیخودی، بیخودی،
دست میکشم روی دیوارای ترکخورده،
انگار خاطرهها هنوز نفس میکشن.
چشم میدوزم به چراغ قرمز،
که سبز شه—ولی نمیشه.
بیخودی، بیخودی،
یه آهنگ تکراریو صد بار پلی میکنم،
شاید یه جای قصه عوض...
جسما نه اما روحا استخون هام متلاشی شدن
زیر خروار ها خاک ویرونم و بارونِ هیچ بودنی این زمین و تنی که نیست رو تر نمیکنه.