یار گرفته ام بسی چون تو...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
یار گرفتهام بسی، چون تو ندیدهام کسی
شمع چنین نیامدهست، از در هیچ مجلسی
عادت بخت من نبود، آن که تو یادم آوری
نقد چنین کم اوفتد، خاصه به دست مفلسی
صحبت از این شریفتر صورت از این لطیفتر
دامن از این نظیفتر، وصف تو چون کند کسی
خادمهٔ سرای را، گو درِ حُجره بند کن
تا به سر حضور ما، ره نبرد موسوسی
روز وصال دوستان، دل نرود به بوستان
یا به گلی نگه کند، یا به جمال نرگسی
گر بکشی کجا روم، تن به قضا نهادهام
سنگ جفای دوستان، درد نمیکند بسی
قصه به هر که میبرم، فایدهای نمیدهد
مشکل درد عشق را، حل نکند مهندسی
تفسیر با هوش مصنوعی
این غزل، عاشقانهای سوزناک است. شاعر یار بینظیری یافته که بیمانند و بیهمتاست. او از بخت بد خود و فقر مادیاش مینالد و آرزو دارد که هیچ مزاحمی به دیدار یار نرسد. عشق او چنان عمیق است که نه طبیعت و نه دیگران نمیتوانند او را از آن منحرف کنند. شاعر تسلیم قضا و قدر است و به دنبال راهی برای حل درد عشق خود نیست.