در دل شب چو یوشیج به...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن عطیه چک نژادیان
- در دل شب چو یوشیج به...
در دل شب چو یوشیج به خلوتش بنگرید
زخم زبان زمانه، دلش ز جا برکنید
گفتند شعر نو اگر سود داشت بگو!
این راهِ بینشانی، چرا کسی نرویید؟
چون گل درون صحرای خارزار وجود
هر واژهاش به طعنه، ز هر دهان بشنود
اما سکوت او چو نسیم صبح دمید
تا موجهای شعرش، زمین به خود بلرزید
شعری برآمد از شب، چو نخل نور و سخن
در باغ واژهها، شکوفهای بدمید
در روزگار تلخ، دلش امید کاشت
از خون واژهها، گل نو به جان چکید
چون حافظی که در بیت، راز دل مینوشت
نیما به شعر نو، سخن نوین آفرید
هر خصم خام را که به راه او گذشت
دید آن چراغ جاوید در دل سپید
در سردی زمانه، ستارهای شد او
کِز تنگنای ظلمت، شعاع نور دمید
زخم زبان چه کرد؟ دلش پر از روشنیست
شعرش هنوز هم بر لب زمانه تپید
شعرش چو دُرّ سرخی بر اشکِ مردمان
در سینهها نشست و در دل جهان خزید
او واژه را چو جادو، ز نو حیات بخشید
هر مصرعش به جانی ز نو نفس پاشید
دست قضا به نیما رهی دگر بخشید
ک آیینهای شد و راه شاعران کشید
آنان که طعنه زدند، روزی رسید فهم
کاین شاعر بزرگ، جهان نو آفرید
در دشت خشکِ وهم، چو سبزهزار شکفت
شعرش بهار شد، با زمانه نیز دوید
اکنون اگر ز او یاد میکنیم به دل
میبینیمش، چراغی که راه را دَرکشید
نیما، نه یک سخن، نه فقط نوآوری
او شعر نو نهاد، که جاودان بماند درازل