انگار می زدم ره دنیا به...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن عطیه چک نژادیان
- انگار می زدم ره دنیا به...
انگار میزدم رهِ دنیا به پای دل
میرفتم از زمین، سوی ماورای دل
هر سو دویدم و زِ خودم دور میشدم
گم بودم و پر از غمِ بیمنتهـای دل
اما عجب، مسیرِ جهان سادهتر نبود
جز گردِ سجاده، همین کُنجِ جای دل
هر بار بازگشتم و دیدم به روشنی
آن نورِ کهنه را، وسطِ روشنای دل
در خواب، سالها عددی گنگ میرسید
نوری میان پردهی خواب و خفای دل
تا آن سحر، چراغی از اذان درخشید
بیدار شد دلم به نوای خفای دل
فهمیدم آن صدا، همان لحظهی دعاست
وقتی که باز میتپد از شوق، نای دل
دوربینِ دل گرفت همان لحظهی نخست
وقتی که خنده بود، دعا بود، صفای دل
سحر رسیده بود، و صدای اذانِ او
آرام میتپد دل و میبوید رای دل
چه دور بودم از تو، و نزدیکتر زِ جان
در خویش میدویدم و بیرون زِ پای دل
یک عمر با خیال، جهان را قدم زدم
غافل که بود خلوت تو، انتهای دل
ای عشق! ای حقیقت پنهانِ هر نماز
ای اشکِ بیصدا، که رسیدی به جای دل
لب باز کرده بود اذان، در سکوتِ شب
دل میشنید صوتِ تو را، در صدای دل
سجاده باز شد، و زمین گم شد از نظر
من ماندم و تو بودی و آن روشنای دل
ای کاش پیش از این، نفهمیده بودمش
تا لحظهای دگر بماند هوای دل
حالا بخوان، بخوان، که دلم شعله میکشد
با هر نفس، زِ شوقِ تو زار است نای دل
تفسیر با هوش مصنوعی
شعر بیانگر جستجوی طولانی شاعر برای یافتن آرامش درونی است. او در دنیای بیرون سرگردان بود تا اینکه با بازگشت به درون و نماز، نور ایمان و عشق را یافت. این کشف، لحظهای از شادی و صلح درونی را برای او به ارمغان آورد و او را به حقیقت وجودش نزدیکتر کرد. پشیمانی شاعر از ندانستن زودتر این حقیقت، بر شدت عشق و ایمان او میافزاید.