زندگی چون نسیمی که بر چهره...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن نوشته های ساناز ابراهیمی فرد
- زندگی چون نسیمی که بر چهره...
زندگی…
چون نسیمی که بر چهرهٔ دریا لغزید و رفت،
چون سایهای که در آغوش غروب گم شد،
چون فانوسی که پیش از رسیدن سحر،
آخرین شعلهٔ خود را در تاریکی رها کرد…
ما رهگذران این پل لغزانیم،
گذرگاهی که نامش را "زمان" نهادهاند،
سرگردان میان سایهها و نورها،
در پیِ رازی که هیچ مسافری نگشوده است…
آیا لحظهای که در آن ایستادهایم، واقعیتیست؟
یا سرابی که در دستهای باد،
هر دم شکلی نو به خود میگیرد و محو میشود؟
مگر نه آنکه زمین و آسمان،
پردهای بیش نیستند،
نمایشی از نوری که بر دیوار هستی افتاده است؟
ما آمدهایم، بیآنکه بدانیم چرا،
رفتهایم، بیآنکه بدانیم چگونه،
و در میان این آمدن و رفتن،
تنها خاطرهای در باد خواهیم شد…
تفسیر با هوش مصنوعی
این شعر، گذران سریع و زودگذر زندگی را مانند نسیم، سایه، و شعلهای خاموش تشبیه میکند. ما مسافرانی در گذر زمانیم، در جستجوی رازی نامکشوف. واقعیت زندگی، سرابی در گذر است و هستی، نمایشی موقت. آمدن و رفتن ما بیهدف و نحوهی پایانمان نا معلوم است و تنها خاطرهای از ما باقی خواهد ماند.