در هر سکوت آواز من پیدا...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن عطیه چک نژادیان
- در هر سکوت آواز من پیدا...
در هر سکوت، آوازِ من پیدا شد از خاموشیام
در هر نفس، پیداست شوقِ مرگ و باز آمدنم
از خلق بگریختهام، تا با خودم تنها شوم
تا بشنوم در هر صدا، پژواکِ بی راه ساختنم
با هیچکس جز خلوتِ خود، آشتی نتوان کنم
من صلحِ جاویدم درونِ صحنهی بیساز و تن
تنهاییام آیینهایست از ذاتِ بیپیرایهام
کآشفتهتر میشد اگر یک لحظه بی تنهاییم…
من سالکِ شبهایِ تارِ خویشتن هستم به نور
هر گام در وادیست از آیینه تا بینامِ من
نه از فغان، ، این خلوتآبادم سلوک
راهیست پنهان در دلم، از من به عمقِ جانِ من
تنهاییام دریای بیساحل، پر از فانوسِ وهم
که کشتیِ فکر و دلم باشد در آن، بادافکن
در خود سفر کردم، نه با مقصد، نه با راهی معین
یک ذره، یک ذرّه شدم تا باز گردم در شدن
نَفْسِ نخستینم، صدا زد: "کِیستی ای بینشانه؟"
من گفتمش آرام: "خود را جستم از ترکِ وطن"
آنجا که خاموشی سخن شد، روشنی آغاز گشت
و آینه دیدم درونم، بیغرور و بیکفن
در خاکِ غفلت ریشهام، با اشک پرورده شد
هر زخم، باغی ساخت در من، هر درد شد درمانِ من
افتادهام، برخاسته، در گلستان خود سوخته
تا بشنوم از شعلهها آوازِ سبحانَک من
در ضعفِ خود قدرت نهفتم، در سکوت آتش شدم
هر ذره از معنا به جان شده دریایِ معنای من
هر شب که در من گریه کرد آن کودکِ بینام و ناز
صبحی درونم طلوع کرد از مهرِ پنهانِ من
من کودکیام، وصف من جستوجو، من راه و وهم
من بندگی را یافتم، چون گم شد آسانِ من
هر قید را وا کردهام، جز رشتهی مهرِ خدا
رب شد تپش در سینهام، او شد نفسجانِ من
در سایهام خورشید شد، در خاکم افلاکی نشست
من در تهی گم گشتهام، تا سوی رب درجانِ من
بُگسستهام هر رشته را زهر خاک و خون
تنها نشستم با دلم، این بود پیمانِ من
نه آرزو، نه اسم و نام، نه شهر و سود و همزبان
آزاد گشتم، تا شوم هم وادی من به من
دنیاست بازی، من ولی بیرون ز بازیها شدم
تا ساده گردم، چون عدم، در ساحتِ پنهانِ من
تنهاییام گنجیست ناب، از جنسِ آغوشِ خدا
در خویشتن گم گشتهام، تا یافتم پنهانِ من
تاریکیام خورشید شد، آنگاه کآرامم گرفت
در ژرفنایِ پروردگار راه معنای من
ره دور و من بینورِ چشم، بیدست و دل، بینقش و رسم
تا گفت معنا ازدر درون: "من هستم، ای جانِ من!
آن لحظه فهمیدم، که حق در پردهی تنهایی است
و خلوتِ من از من به من دل بهشت نهانی است من…
تفسیر با هوش مصنوعی
این شعر، سفر روحانی شاعری را به تصویر میکشد که با ترک دنیا و گریز به تنهایی، به جستجوی خویشتن میپردازد. او در سکوت و خلوت، به شناخت ذات خود و پیوند با خداوند میرسد. تنهایی، نه انزوا، بلکه دریچهای به سوی معرفت و کشف حقیقت درونی اوست که در نهایت به آرامش و یگانگی با هستی میانجامد.