خاکستر زندگی نارنج همراه کودکی من...

زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

«خاکستر زندگی»
نارنج،
همراه کودکی من،
شاهد درد و رنج،
اشک و لبخند من،
احوالت چگونه است امروز؟
آیا مرا یادت هست هنوز؟
درد و رنجم را چه؟
اندک لبخندم را چه؟
هنوز هم
به حیاط
رنگ حیات می‌بخشی؟
هنوز هم، هر بامداد،
با نوازش آفتاب،
به گیلاس کنارت درود می‌فرستی؟

نارنج،
برگ‌های سبزت، هنوز
به یاد بازی‌های کودکانه‌ام
در باد می‌رقصند؟
هر بهار،
محله را پر از بوی شکوفه‌هایت می‌کنی؟
شاخه‌هایت، هنوز
به یاد آغوش مادر،
یاکریم‌ها را در آغوش می‌کشد؟
برای چلچله‌ها آغوش امن هستی؟
بر آشیان گنجشک‌ها
سایه می‌افکنی؟
یا که تو هم،
مانند من،
در بند پاییزی؟

نارنج،
تو را گم کرده‌ام
در ازدحام آهن و دود.
در هیاهوی گذشته و آینده.
نه صدای یاکریمی هست،
نه زیبایی کفشدوزکی،
نه بوی خاک نم زده‌ای.
تو را جا گذاشته‌ام
در لابلای غم و اندوهی
که چونان سایه با من است
مهمان است در هر نفس.
دوری تو
تنها بر غمم افزود؛
فقط،
تصویری دور
در قاب خستگی‌ام مانده.

نارنج،
ای روشنی حیاط دیروز،
امید هر شب و هر روز،
ای سایه‌سار کودکی،
هنوز هم
برف زمستان را طاقت می‌آوری؟
من که برف، سال‌هاست
مهمانم شده.
هنوز هم
بهار را بیدار می‌کنی
از پشت خواب تلخ خاکستر؟
من که سال‌هاست
در حسرت بهارم.

نارنج،
اگر مرا دیدی، از لای پنجره‌ای غبارگرفته،
که خاموش و خسته
بر صندلی چوبی و قدیمی
در کنج خانه نشسته‌ام،
بدان
از کنار خاطراتت گذشته‌ام.
صدایم کن.
شاخه‌ات را به شیشه بزن،
یاکه برگی، شکوفه‌ای، نارنجی،
به سمتم بیفکن،
هوشیارم کن،
که در من
هنوز کودکی هست
که گریه‌اش را
کسی نشنیده.
خنده‌اش را
کسی ندیده.

نارنج،
روزگاری
پس از هر فریاد،
که اشکم
از گونه‌ام می‌چکید،
برگی از تو
بر زمین می‌افتاد.
آیا هنوز
همدرد منی؟
در غمم،
برگ می‌ریزی؟
بی‌قراری‌ام را
فریاد می‌کنی؟
درد من
همچو بادی‌ست
که برگ‌هایت را می‌رباید
و در تنت می‌پیچد،
آرام،
تو را می‌رباید.

نارنج،
اشکم،
چون شبنمی بی‌پناه،
بر گونه‌ام می‌لغزید
و تنهایی ما را
می‌شست.
دردم،
خاری‌ست در تن؛
هم می‌خراشد
و هم نگهبان تن است.
اشک‌هایم،
چون باران بهاری،
برگ‌هایت را
نوازش می‌کردند،
اما تو
تنها
سکوت پس از طوفان بودی.

علی پورزارع «هیچ»
ZibaMatn.IR
علی پورزارع «هیچ»
ارسال شده توسط

تفسیر با هوش مصنوعی

شعر "خاکستر زندگی" با لحنی حزین، دلتنگی شاعر برای خاطرات کودکی و درخت نارنج حیاط را بیان می‌کند. نارنج نماد امید و شادابی گذشته است که در شلوغی و غم‌های زندگی حال حاضر گم شده. شاعر از نارنج می‌خواهد تا او را از این حسرت و انزوا نجات دهد و به یاد کودکی گمشده‌اش بیاورد. اشک‌ها و غم‌ها، پیوندی عمیق بین شاعر و نارنج نشان می‌دهند.

ارسال متن