باز هم تاس مرا بر تن...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار سید هادی محمدی
- باز هم تاس مرا بر تن...
باز هم تاس مرا بر تَنِ خود بُر زده است
تا که حافظ نَکِشد جورِ منِ خانه خراب
لَب به فوّاره ی خونم زده ام دست بِکش
از سَرابی که در آن می شنوی بوی کَباب
من در این هَمهَمه ی شعر خطرناک شُدم
روحِ نارِنجَکیم دست به ضامِن بُرده
یا زبان، لَهجه ی شِلّیک گرفته به جهان
هرکسی دور و بَرَم هست یَقیناً مُرده
اَرّه در اَرّه جلو یا که عَقب تر بَرگرد
روی هر منحنی از تابعِ هَذیان زده ام
لوله در لوله تُفنگم بِچِکان ترسَت را
تا تَهِ قاپِ فرورفته ی دَندان زده ام
کَرکسانی که پِیِ قُلّه یِ من میچرخند
مثل زنبور به هر نیش ، زمین گیر شدند
تا ابد حسرتِ ته مانده ی شِعرم دارند
کاغذانی که دَمِ قافیه ها پیر شدند
روزگاری دَهنِ مردمِ این شهر غَریب
مَثنوی بود و دو خَط نامه ی باران خورده
حال یک لرزشِ گوشی سَرِ هَر سَبّابه
آبرو از غَزل و خواجه و دیوان بُرده
مَردُمانی که قَلم را به کُلنگی کُشتند
قائم الزّاویه در سَطل، پیِ شامِ خودند
با اَمیری که براین دغدغه ها می گرید
تیغ بر رَگ زده و مُرده ی حَمّامِ خودند
غُربت ثانیه ها بر پُکِ زنجیرِ زمان
آخرین سوزِ هَوسناک غمِ انسانها
روی شیپور سُل وچَنگ و دولا چنگ مکان
کِیفِ هم خواب شدن با تنه ی شیطانها
ما چه کردیم که از کاسه ی اِنجیل و زَبور
شیخِ صَنعان هَوسِ میوه ی تَرسا میکرد
پاچه ی خوک به سَق می زد و در حال قُنوت
فوت بر مخرجِ گوساله ی موسی میکرد
قصّه این است پس از حادثه ای در بُن بست
پُشت هر پنجره ای خنده ی آجر دیدند
یا تمامِ تَن شان را وسطِ یک قُنداق
سهمِ هَر لُقمه ی خود را کَفِ آخور دیدند
چاره ای نیست اگرزخم زده جسمِ فریب
بر تَب جاذبه ی ریخته در ذهنِ زمین
زندگی خَم شده در یازه ی بی حوصلگی
ما هَمانیم و هَمینیم و هَمانیم و هَمین
تفسیر با هوش مصنوعی
این شعر، فریادیست از شاعر علیه دنیایی بیرحم و ظالم. او از سرکوب، خشونت، و پوچی سخن میگوید. شاعر خود را خانه خراب و زخم خورده میداند و از مرگ و نیستی میگوید. او از فقدان عدالت، تسلط تکنولوژی بر انسان، و فروپاشی ارزشهای معنوی ناله میکند و امیدی به آینده نمیبیند.