رهایی در باد باشد بروم خسته...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار محمد خوش بین
- رهایی در باد باشد بروم خسته...
رهایی در باد
باشد بروم، خستهتر از برگِ خزان
در چشمِ تو دیدم همهی دردِ جهان
اما تو بمان، در دلِ این بادِ کبود
با چشمِ پُر از وهم، و دلی بیوجود
حالا که نفس مانده به دشنامِ تو
بگذار بمیرم، به سرانجامِ تو
این عشق، همان قاتلِ بیچاقو بود
آغوشِ تو، زندانِ منِ بیسو بود
رفتی و جهان بعدِ تو، بیرنگتر است
هر شاخهی گل، در قفسِ تنگتر است
آری، برو ای عشقِ پرآشوبِ من
اما بمان، در دلِ مغلوبِ من
باشد، بنویس از من و این خاکِ خموش
از قلبِ ترکخوردهی آغوشِ به دوش
لعنت به دلی که به تو دل بست هنوز
لعنت به منِ سادهی بیدست هنوز
خاکم، که در آغوشِ زمین میخوابم
بینام و نشان، ساده ولی در خوابم
دیگر نه غمی هست، و نه نفرینِ تلخ
من حل شدهام، در نفسِ باد و ملخ
خورشید به گورم، سرِ آرام نهد
شب، شمعِ ستاره، به کنارم نهد
باشد که دگر، نامِ مرا کم ببری
چون یادِ مرا، آهسته در غم ببری