پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من آن سایه ام که در زخم هایش✨یادِ هر شمعی را زنده نگه می دارد✨درد را هنوز در عمق شب حس می کند✨ و در سکوت ✨ تک تکِ ستاره ها را به یاد می آورد✨ ...
شب و بیداری شانه مردانه عشق دیروزی تو هم می خواهیمن و بد مستی تو با دل سنگی شعر از دلتنگی ام را میخوانیلیلی بیگانه دور از من و خانه بی سر و سامانی تو دیوانهلیلی میدانی پا به پا باهم هر دو میمیرند شمع و پروانه...
ای طلسم و اسرار عالم، سخنی بگویکه هر پروانه در شمعی به سمتت پرواز استدر همهٔ آفاق و مکان ها، تو را جاوید می بینمهیچ جایی جز در قلبم، محل و منزل تو نیستبر بیشهٔ عشق، در سوزنی شدم و سوختمتا آتش قلبم، آتش حقیقت را برافروختتو در درخششت زندگی می یابی و زندگی می دهیو زندگی بی تو، مرگی است که در ظلمت آباد استای دانا و آگاه از همهٔ اسراربر زبان عشقت، سخنی از کتاب حقیقت بخوانروز و شب در گردش امیدواری به تو استهر ذرّه، درامی کوچک از ب...
در آی از دَرَم ای صبح آرزومندانکه سوخت شمع من از انتظارِ خندهى تو...
شمعی بس است ظلمت آیینه خانه را ...رنگین شود ز یک گل خورشید ، باغ صبح...
هرسال روز تولدمشمع های بیشتری برایم اشک میریزند...تولدم مبارک...
تو همچو صبحی ومن شمع خلوت سحرم...
یاد توشمعی ست در دلمکوچک و همیشه گرم......
ایستادگی کن تا روشن بمانیشمع های افتاده خاموش می شوند...
لامپ الکتریکی از بهبود مداوم شمع بوجود نیامده است....
عشق یعنی چیدن یک بوسه از لب های یارعشق یعنی سوختن یک شمع در شب های تار...
هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن می کنمآینده ی این خونه رو با شمع روشن می کنم...