دل به سودای تو بستیم رها...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار مهدی غلامعلی شاهی
- دل به سودای تو بستیم رها...
دل به سودای تو بستیم، رها نتوان کرد
جان به بوی تو سپردیم، جدا نتوان کرد
این چه عشقیست که در جان و تنم ریشه زده
گر شود خاک تنم، باز فنا نتوان کرد
سینه مالامال درد است، چه درمان جویم؟
زین همه زخم که بر دل شده، دوا نتوان کرد
شمع جانم ز فراقت به فغان آمده است
آتشی هست که پنهان ز ملا نتوان کرد
در شب هجر تو ای ماه، دلم خونین است
این غم اندر دل شب جز به خدا نتوان کرد
از پس پرده ی اشکم تو عیان می بینم
این تجلی ز جمالت به عصا نتوان کرد
ره به جایی نبرد ناله و فریاد از ما
حکم تقدیر از این بنده خطا نتوان کرد
دل به دریای غم عشق تو تسلیم نمود
این خطر باشد و بی ترس شنا نتوان کرد
در خموشی من آواز شکستن ها بود
این سکوت است که فریاد رسا نتوان کرد
درد عشق تو شفاییست که درمانش نیست
درد بی عشق به افسون دوا نتوان کرد