پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
زخم خوردیم از آن ک درمان زخم هایش بودیم..این درد ،زخم ها ک ندارد..این زخم تا ابد درد دارد....
یک قدم سویم بیایی، سوی تو پر می کِشمطرح پروازم به سویت را کبوتر می کشمباز دل دل می کنی تا تشنه ی عشقت کنیمن شراب عشق را با جام تو سر می کشمنقش لبخند تو در چشمان من جامانده استصورت ماه تو را از ماه بهتر می کشمکوهی از دردم بگویی دوستم داری عزیزمن به صدبار انعکاسش را مکرر می کشماندکی از درد دوری اندکی از درد عشقاز تو و دنیای بی مهری برابر می کشمصبح با یادت چه بی تابم شبم بی تاب ترروز تا شب بارِ غم هایم چه محشر می کشم...
طبیب شهر که هر درد را دوائی جستبدرد عشق نداند کسی چه درمان گفت...
...محترم دار دلم کاین مگس قند پرستتا هوا خواه تو شد فَرِّ هُمایی دارداز عدالت نَبُوَد دور گَرَش پُرسد حالپادشاهی که به همسایه گدایی دارداشک خونین بنمودم به طبیبان گفتنددرد عشق است و جگرسوز دوایی داردستم از غمزه میاموز که در مذهب عشقهر عمل اجری و هر کرده جزایی داردنغز گفت آن بت ترسا بچهٔ باده پرستشادیِ روی کسی خور که صفایی دارد...
قصه به هر که می برم فایده ای نمی دهدمشکل درد عشق را حل نکند مهندسی...
باز هم دلها شکست و درد عشق از حد گذشتاین همه سال انتظار بر عاشقان بد گذشتگریه کردم غصه خوردم حلقه بر هر در زدمسنگ سنگ کلبه ویرانه را بر سر زدمشرح حالم را فقط دیوان به دیوان داده امزندگی را در درون این قفس جان داده امچشمه ها خشکید و دریا خستگی را دم گرفتآسمان افسانه ی ما را بدست کم گرفتجام ها جوشی ندارد عشق آغوشی نداردبر من و بر ناله هایم هیچ کس گوشی نداردترسم آن روزی شود ، که یار از یار ترسدعاشق بیچاره از آوازه ی د...
باز هم دلها شکست و درد عشق از حد گذشتاین همه سال انتظار بر عاشقان چه بد گذشتناله کردم غصه خوردم حلقه بر هر در زدمسنگ سنگ این کلبه کنعان خود بر سر زدمشرح حالم را فقط دیوان به دیوان داده امزندگی را بعد تو در این قفس جان داده امچشمه ها خشکید و دریا خستگی را دم گرفتآسمان افسانه ما را بدست کم گرفتجام ها جوشی ندارد عشق آغوشی نداردبر من و بر ناله هایم هیچکس گوشی نداردوای از آن روزی که یار از یار می ترسدعاشق از لحظه دیدا...
رهایم کن که در این درد باشم منکه من این درد عشق را زتو بی جا طلب دارم...
عادتبی خیالِ هرچه هست و بود!عادت می کنیتو به این شهر دود اندر دود عادت می کنیچشم هایت را ببند از عشق حرفی هم نزنمثل من با درد عشقت زود عادت می کنیآب ها آلوده اند و ماهیان آزرده اند...بعد از این با سنگ های رود عادت می کنی...گرچه ابراهیم رفته باز می گردد،تو همبا جهنم های این نمرود عادت می کنیرو به دیواری بایست آیینه ات را گریه کنتو به این لبخند درد آلود عادت می کنیخوش بین...
قصه به هر که میبرم فایدهای نمیدهدمشکل درد عشق را حل نکند مهندسی...