صبح آمد رنگ باخت آینه در...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار مهدی غلامعلی شاهی
- صبح آمد رنگ باخت آینه در...
صبح آمد، رنگ باخت آینه در چشمِ سکوت
باد پیچید و شکست از شاخهها آوازِ قوت
دل به دریا دادم اما موج، طوفانخیز شد
ریخت بر ساحل غبارِ خاطراتِ بیثبوت
خواب دیدم رفتهام تا انتهای کوه و نور
لیک پیچک بست بر پاهایم غباری از هبوط
هر که آمد، طرحی از بیاعتباری نقش کرد
رفت و جا ماند از حضورش ردّی از رنگِ سقوط
شعلهور بودم، ولی خاموشتر از شمعِ شب
با نفسهای شبانگاهی شدم همرنگِ سوت
یادها چون باد میگردند از دلِ خاموش من
خانه بیلبخند مانده، پنجره بیلبفروت
اشک اگر لبریز شد، تقصیر آیینه نبود
چشم من گم کرده بود آن لحظههای بیثبوت
دست بردم در دل شب، شاید چراغی برکشم
دستِ شب اما گرفت از چشمِ من در را بهکوت
عشق را با واژههای مبهمی تعبیر کرد
شاعر افتاد از تپش، چون رفت از وزنش صبوت
ماندهام با دفترم، با بغض، با بیتی کبود
شعر میگرید اگر گم کرده باشد تار و نوت
تفسیر با هوش مصنوعی
این شعر، حالتی از ناامیدی و یأس شاعر را به تصویر میکشد. صبحی بیرنگ، خاطرات تلخ و شکستخورده، تلاش بیهوده برای رسیدن به نور و حقیقت، و عشق مبهمی که به ناامیدی انجامیده است. شاعر در انزوا و تنهایی بهسر میبرد و شعرش، بازتابی از این وضعیت روحی است؛ غم و اندوهی که در هر بیت موج میزند و بیثباتی زندگیاش را نشان میدهد.