بر آبِ تیرهگون، چو یکی زورقِ شکست، آن برگِ زرد، خسته و نومید و زار خفت گویی که یادگارِ عزیزی ز آفتاب در گورِ سردِ آب، غریبانه مینهفت تصویرِ مرگ بود و خزان بود و اشکِ ابر آینهدارِ غربتِ باغی که میشکفت...
این متن را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.