دل به دریای خیال انداخت طوفان...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار مهدی غلامعلی شاهی
- دل به دریای خیال انداخت طوفان...
دل به دریای خیال انداخت طوفان مرا
غمزه ای زد چشم مستی، برد سامان مرا
در خموشی صد سخن دارم به دل، نشنیده کس
ناله پنهان کند در سینه، پنهان مرا
خاک کویم سرمه سازند به چشمان نظر
جای دُرّ و گوهر است آغوش ویران مرا
باده ی عشقم بسوزد خرمن صد عقل و هوش
آتش این عشق سوزد کام و دستان مرا
سایه ی سروی به صحرا، جان پناه خستگی
نرم می شوید ز رخ، گرد بیابان مرا
بوی پیراهان یوسف، مستی آورد به جان
می برد تا مصر جان، این عطر ایمان مرا
در دل شب های غربت، ماهتابی روشن است
می دهد امید و نیرو، قلب نالان مرا
رقص گیسویی به باد و، خاطراتی از بهار
می برد تا باغ های عشق، دوران مرا
چنگ بر دامان صبحی، می زنم از شوق وصل
می کشد از قعر ظلمت، سوی کیهان مرا
راز دل با آسمان گفتم، به وقت استغاثه
می شنود همواره او، این درد پنهان مرا