دل ز سودای تو در رنج...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار مهدی غلامعلی شاهی
- دل ز سودای تو در رنج...
دل ز سودای تو در رنج و بلا افتاده
جان به امید وصال تو به فنا افتاده
آتش عشق تو در جان شرر افکنده است
گوهر عقل ز دریای دغا افتاده
چشم گریان من از هجر تو خون میبارد
سروِ امید من از جورِ جفا افتاده
در شب هجر تو مهتاب ز غم پنهان شد
نور خورشید ز تاریکی چرا افتاده
در ره عشق تو جانانه بسی رنج کشم
عقل سرگشته به دام هوسا افتاده
بزم عشاق ز آوای نی و چنگ تهی است
مرغ دل در قفسِ درد رها افتاده
هر چه کوشیم به وصل تو نیابیم رهی
کار ما سخت به دست قضا افتاده
دل به دریای غم و درد ز خود بیخبر است
گوهر جان ز صدف دور جدا افتاده
آرزوی دل من دیدن روی تو بود
چشم حسرتزده در این تمنا افتاده
جان من سوخت ز اندوه و غم و درد فراق
قصهٔ عشق من از نو به صدا افتاده
تفسیر با هوش مصنوعی
این شعر بیانگر رنج و اندوه فراق از معشوق است. عاشق در آرزوی وصال، درد و غم فراوانی را تحمل میکند. امیدش بر باد رفته، عقلش سرگشته و قلبش در دریای غم غرق شده است. اوضاع بهقدری وخیم است که حتی طبیعت نیز در این غم شریک است و سرنوشت، وصل را غیرممکن ساخته است.