متن استغاثه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات استغاثه
دل به دریای خیال انداخت طوفان مرا
غمزه ای زد چشم مستی، برد سامان مرا
در خموشی صد سخن دارم به دل، نشنیده کس
ناله پنهان کند در سینه، پنهان مرا
خاک کویم سرمه سازند به چشمان نظر
جای دُرّ و گوهر است آغوش ویران مرا
باده ی عشقم بسوزد...
می زنم بر درت ای شاه، گدا را نظری
می توان بست مگر دل به امید دگری؟
من که بستم به تو امید مرانم ز برت
برسان بار خدایا ز عزیزم خبری
(شب قدر)
شب قدر است و من قدری ندارم
چه سازم؟ توشهی قبری ندارم
شب عفو است و محتاج دعایم
ز عمق دل ، دعایی کن برایم
اگر امشب به محبوبت رسیدی
خدا را در میان اشک ، دیدی
کمی هم نزد او یادی ز ما کن
کمی هم جای...