بهانه هایم برای توست ای مرد عاشق.....
آیینه ی روبروی خورشید...
اینبار از سفر باز میگردم، بی بهانه، بی دلهره....
وای چگونه بخوانم اذان دلدادگی ام را....
چگونه تیمم بر موهای پریشانت خواهم کرد.....
برگ به برگ، خزان خزان. تمام شد پاییز و نیامدی......
گاه ها چه زیبا بودند وچه دلسردانه سپری کردیم.....
بیا سردی دی را در آغوش بگیر، گوارای وجودت......
این نیز روز گار خوشیست......
مقبول درگاه چشمانت باد، «پیمانم»...
ZibaMatn.IR