سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
میان بغض و گریه ،مانده ام تنها گرفتارم ....من میان گیج ترین حالت یک قرن گرفتارم....دلگیرم از خاموشیهای یک رویا وتمامش دور از دستهای جدا مانده ما افتاد . ....خسته و گریان به کناری ،زیر یک سقف بلورگریه هامان جا ماند.......میزنم ناله و فریاد از دل ، زسر هجر و نمی آید باز،...نفسی از یارم .....ابگینه شفاف چشمانم تمام عشق را فریاد زدند....و موسیقی بودنت در رگانم جاری شد ..بیا تا مثل سهراب بنویسم .. دلخوشیهاکم نیست.........
ویرانه کردی، هر چه آباد بود را...من به باد سپردم تمام غصه هایم را...و خنده های زیبایت را که فقط به حالم خندیدی.....سنگدل چه کردی با من که حیرانم، می دانم روزی باز خواهی گشت، ای هر چه محال.....من خنثی نمی شوم حتی با خنده های سرد تو، دست ازین کوشش بیجا بردار، ای دلیل تمام سرودن های من.....بالشتم پر شده از خوابِ نیاز و پرواز..سقف این عشق پر از سوز و گداز است و بلاست.....هسته قلب مرا بشکافید....و ببینید اینجا....« به خداوند خوشی ها ...
من دلم پرواز میخواهد....کنار این نبودنها، دلم یک عاشق دیوانه میخواهد....شبیه دردهای پشت لبخندم...شبیه بغضهای خیره در قلبم....شبیه حجم یک آشفته بازارِ حسودان جهان ..دلم یک عاشق دیوانه ی دیوانه می خواهد....عجب هجران جانکاهی ، مرا تا عمق یک آتش کشاندی و شدم غرقت....شبیه آهِ یک سینه....شبیه بغض یک باران...بیاور آرزوها را....من از عالم، من از آدم، من از دنیای نامردان، فقط یک عاشق آشفته ی دیوانه میخواهم....شیرین فکوری نیا...
من عاشق دوستت دارم هایی هستم که نمی گویی....ودر انتظار شنیدنش هر لحظه جان میدهم....کمی از لبخندهایت...کمی از دستانت....کمی از موهایت، را به دستانم بسپار....من برای خود بهشتی ساخته ام و در انتظار یک روز معمولی نشسته ام....تا تو را ساده...بسیار ساده.........دوست بدارم........
بهانه هایم برای توست ای مرد عاشق.....آیینه ی روبروی خورشید...اینبار از سفر باز میگردم، بی بهانه، بی دلهره....وای چگونه بخوانم اذان دلدادگی ام را....چگونه تیمم بر موهای پریشانت خواهم کرد.....برگ به برگ، خزان خزان. تمام شد پاییز و نیامدی......گاه ها چه زیبا بودند وچه دلسردانه سپری کردیم.....بیا سردی دی را در آغوش بگیر، گوارای وجودت......این نیز روز گار خوشیست......مقبول درگاه چشمانت باد، «پیمانم»......
من منم....یک آبانی.....یک مهربان، یک تُنگ احساس....کوه غرور....گاه میشکنم ، گاه می سازم ، گاه میبازم....من این نیستم......هر روز چند ساعتی پشت به تو میکنم ، گریه هایم را میکنم ، دردهایم که خالی شد ، برمیگردم وباز لبخند میزنم......آی دنیا.................هوا برت ندارد که شکسته ام............
مادرم، مرا تنگ در آغوش بکش....من با تو جوانه زده ام، با تو پر گشوده ام......هنوز کودکم، بزرگ نشده ام.......مادرم پس نزن قلب مرا از کرمت.......مادرم.......اردیبهشتم......تنها امیدم.......همیشه بهارم.......دوستت دارم...
چهارشنبه سوری شبی است و میگذرد...مانده ام با آتشبازی مداوم چشمانت چه کنم...
به رسم دیرینه اسفند، ایوان دلم را می تکانم ....آتشی بر پا میکنم، می نشینم در کنارش که در نبودت سردِ سرد است..... آتشم از مهر است، دستانت را بر من بده ، با من بمان، شاید گرمای قلبم تو را گرم کند..... چه آتشی بر پا کرده ام،...... زردی ام مال خودم ، سرخیش برصورت من سیلی زد، در میانش من خواهم سوخت..... هر چه دارم و ندارم، در سبدی جمع کرده ام..... دلخوشی هایم مال شما. چون گمان می کنم....... «صاحب این خانه، دیریست مرده است»...
سیزده را به در کردیم...باز هر سال پشت در است این در به در...
کوه را به کوه می رسانم.....ماه را به برکه.......کبوتر را به باز.........در یک کلام بگویم.........دنیای ضرب المثلها را زیر ورو میکنم ، ...اگر در منطقشان رسیدن من به تو نباشد......
روی شب را باید بوسید.....همه را خواب می برد، تاآنهایی که دارندشان، به ستاره بوسه ی یواشکی دهند.....و آنهایی که ندارند به گریه های یواشکی شان مشغول باشند........
مینوازمت...نوشتن هیچ دردی را دوا نمیکند...قلمم را بگیر و ساز دلم را بیاور.....مینوازم تمام عصیان ها را....تمام بودن ها را.....تمام رفتن ها را.....خوب میدانم گوشه قلب تمام انسانها یک صندلی خالی دارد....تمام نبودن ها را کنارت بوده ام.....شعرهای ناسروده باران و بوسه را برایت خوانده ام.....من تمام دلتنگی های دفترم را کنارت سروده ام.........
دلبر جان چه زیبا آمدینمی دانستم یک نفر را می توان آنقدر دوست داشت همینقدر کوتاه همینقدر عمیق......
یک نفر باید باشد تا بهشت کند این روز ها را......یک نفر باشد که نقاشی کند تمام دلدادگی هایمان را......یک نفر باشد که مردانه پای تمام خاطراتمان بماند.....کسی که شمیم حضورش بنوازد نت به نت موسیقی عشق را......آن یک نفری که نام چند حرفی ام را زمزمه می کند ، دوست داشتم به جای تمام جانم ها، برایش جان بدهم......و من میان عشق و زندگی، « مرگ» را انتخاب کردم...........
من به اندازه ی پروانه شدن دلتنگم......