از خودم از وطنم سخت فراری هستم
من رکوردار غم و مصرف چایی هستم
دگر از عاشقی و رابطه ها میترسم
از دوباره غرق در حاشیه ها میترسم
با کمی نم نم باران ، دلم میگیرد
پرسه در شهر و خیابان ، دلم میگیرد
کوچه ها را به قدم های خود عادت دادم
هرکه شک داشت به ماندن ، به سلامت دادم
خاطرات در گذرِ تندِ زمان میمیرند
عاشقان باز هم از دست خدا دلگیرند
کاش میشد همه ی فاصله ها را برداشت
یا تو و فاصله را حداقل باهم داشت
آخرش هم عشق پاکم را هوس پنداشتند
من تو را میخواستم، اما نشد، نگذاشتند
آسمان صاف من امشب به باران میرسد
با جدایی قصه ی ما هم به پایان میرسد
ZibaMatn.IR